ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات ساینا

ببار ای بارون ببارررررر

آه باران   ای امید جان بیداران   بر پلیدی ها که ما عمریست در گرداب آن غرقیم   آیا چیره خواهی شد؟                                                                "فریدون مشیری" ...
20 اسفند 1392

در گذر روزهای واپسین سال کهنه

عزیزای دلم الان جفتتون خوابین... شبها وقتی میخوام واست کتاب بخونم دنا معمولا توی بغلم مشغول شیر خوردنه... امروز بعد از مدرسه رفتیم پیانو......منو دنا اینبار موندیم توی ماشین منتظرت....نسیم جون زنگید گفت اجرای خوبی داشتی... بعدم توضیحات روز کنسرت رو جهت یادآوری توی دفترت نوشته بود....جمعه ساعت 4 .... یه هدیه که از قبل واسش تهیه کردیم رو کادو کردم گذاشتم که روز اجرای برنامه بهشون تقدیم کنی... بعد از کلاس پیانو معمولا تایم داری که به تفریحاتت برسی تا موقع خواب... انقددددددر خسته بودم قبل از غروب رفتم توی اتاقت روی تختت در حال شیر دادن به دنا یه چرت نیم ساعتی زدم...و خستگیم در رفت... هوا از صبح ابری بعدم تا عصر بارون خوبی بارید واسه همین ی...
20 اسفند 1392

جمعه 16 اسفند

از صبح با کمک و همراهی بابا یه مقدار خونه تکوندیم.... شما تمرینات پیانوت رو انجام میدادی.... عصر رامیلا اومد خونه 3 ساعت با هم بودین...اون اصرار به دیدن کارتون....شما بازی.....آخرشم هر کدوم راه  خودشو رفت....اون گربه های اشرافی میدید.....شما با اسباب بازیهای توت فرنگی کوچولو مشغول بودی.... بعد از رفتن رامیلا پریدیم حمام....دنا 1 ساعت و شما 1 نیم ساعت مشغول آبتنی بودین... الان جفتتون خواب نازین...... میبوسمتون.....   بعد از یه آبتنی حسابی پارک خ 13 اسفند 92   یادش بخیر پارسال مث فردا... 17 اسفند،24 ساعت برف خوبی بارید....امروز رسما شوفاژهارو آف کردم... ولی بابا موقع خوابتون دوباره روشن نمودن... و...
16 اسفند 1392

هفته ای که گذشت....

شنبه کلاسها برقرار و به خوبی گذروندی...لباس باله جدیدت رو از مربی ات تحویل گرفتیم... روز سختی بود هماهنگی کلاسها با وجود دنا....دست تنها... دم باشگاه فرستادمت خودت به تنهایی کارتو راه بندازی... فیش گرفتی رفتی کلاس... خوشبختانه به درستی انجام شده بود و مربی ات حسابی تحسینت کرد... یکشنبه به همراه دنا جون اومدم مدرسه...جلسه ماهانه دعوت بودیم که اصل مطلب توجیحی متد فونیکس بود... سوپروایزر زبان انگلیسی اومد پیشم و از قول تیچرت ازت تعریف کرد......و از رایتینگت بخصوص خیلی خوششون اومده بود. بعد از جلسه تمام همکلاسی هات دور دنا جمع شده بودن....مامانها و مربی ها و خانوم مدیر که ابتدای ورودمون بخاطر حضور دنا جون به سختی خودشونو کنترل میکردن و دلشون...
15 اسفند 1392

خورشیدک من

بیاندیش بهترین چیست همان را برایت آرزو میکنم... (دکتر علی شریعتی)     جالبه! از وقتی دنا به ما ملحق شده، لحظه به لحظه بیشتر عاشق و شیفته ات میشیم... ...
10 اسفند 1392

این چند روز

امروز هوا بارونی بود.....  کلی بهم کمک کردی... دختر وایبری شدی و با بابائی یکسره در حال تبادل استیکر آنلاین میشین....کلی بخاطرت استیکر جدید دان کردم.... اگه همه میگن گلها رو نچینیم گناه دارن و گناهه، چرا اینهمه گل فروشی وجود داره؟؟؟؟ موندم.....ولی بعد گفتم اشتباه میکنن.....نباید چید... از یکشنبه ماشین نداشتیم....بخاطر تر تمیز کردن و صاف صوف و پالیش... تا دیروز، سخت نبود چون با سرویس خودت میری مدرسه میای.....کلاس آکادمی و پیانو هم با آژانس رفتی....آکادمی همراه بابا..پیانو به تنهایی..البته راننده باهات موند که برت گردونه...یه خانوم جا افتاده مهربون که کلی با هم دوست شدین... با خاله زهره قرار گذاشتم بیاد با هم بریم ماشینو بگیریم....
10 اسفند 1392

اون چند روز.....تا امروز

روز 4 شنبه وقتی از مدرسه برگشتی نشونه های سرما خوردگی کاملا توی صورتت پیدا بود... اون روز بابا بهت زادیتن داد فرداش بابا بردت دکترت معاینه شی...گفتش که یه سرماخوردگی معمولیه و واست داروهای ضعیف تجویز کرد... چند روز گذشته حسابی با دختر عموها خوش بودین... 5 شنبه صبح بردیمتون پارک بعدم وعده رستوران سنتی با خاله محبوبه اینا و زهره اینا داشتیم حسابی چسبید... بعد از ناهار با زن عمو رفتین پارک روبروی رستوران و حسابی کیف کردین...برگشتن 3 تایی رفتین حمام توی استخرت آبتنی کردین به مدت 2 ساعت و نیم....وقتی اومدی بیرون بیهوش خوابت برد.....بچه ها ولی تا 12 بیدار بودن...این چند روز کلا بیخیال درس و مشقت شدم گذاشتم حسابی تفریح کنی و خوش باشی با دختر عموها....
4 اسفند 1392
1